بی تو میمیرم وحید

در آخرین لحظه ی دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم:

بدان آسمان قلبم با تو یا بی تو بهاری است

همان لبخندی که تو آن را از من می ربودی بر لبانت زینت بست و به آرامی از من فاصله گرفتی بی هیچ کلامی

من خاموش به تو نگاه کردم و در دل با خود گفتم:

ای کاش تو لحظه ای فقط لحظه ای به این می اندیشبدی که آسمان بهاری یعنی ابر باران رعد و برق و طوفان ناگهانی و این جمله جمله ای بود بدتر از هر خواهش برای ماندن و تمنایی بود برای با تو بودن.

دوستت دارم نفس من

عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی

دوستت خواهم داشت بی آنکه بدانی


درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی

گوش خواهم داد بی هیچ سخنی

در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی

در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی

شاید اینگونه احساسم نمیرد....