اخرین حرفها
دلم گرفته
از اونایی که میگن دوستت دارن اما معناشو نمیدونن ...
از اونایی که میخوان مال اونا باشی اما خودشون مال تو نیستن...
از اونایی که زیر بارون برات میمیرن ،
تا که آفتاب میشه همه چیز یادشون میره...
فدای دل خودم که تا گرمه و صدای تیک تاک تپشش هست
تو اوج غربت
تا اسم یار رو می شنوه
به احترامش قیام میکنه
و برای همیشه پرستیدنش سوگند رو به زبون جاری میکنه ...
می خوام توصیفش کنم
با تمام وجود ...
اما چطور ؟
زبونم از وصفش عاجزه .
به دنبال یه واژه هستم لابلای دست نوشته ها و بین خاطرات غبار گرفته ...
میخوام توصیفت کنم اما چگونه ؟
وقتی دستهام از گلهای رازقی خالیه ...
اما عزیزم
آخرین حرفهام ...
مواظب گرمی دلت باش
نذار کاری که زمستون با زمین کرد ...
وحید با من کرد ...
غرورت با دلت بکنه و نبودنت با من ...